رفسنجانی: خاطره امام از پافشاری و رد خواستگارهای خواهرش ( فاطمه خانم )

 

امام می گفت :

 آبجی فاطمه گفت ، چي گفت؟

 خودش به من گفت، چي گفت؟

در گوش من گفت ، چي گفت؟

 در گوش اين گفت، چي گفت؟

 در گوش اون گفت، چي گفت؟

 گفت زن سرهنگ نمي شم.، چرا نمي شي؟

 کاري که سرهنگ مي کنه همش مي ره جنگ مي کنه

  آبجی فاطمه گفت، چي گفت؟

 خودش به من گفت، چي گفت؟

 رو پشت بوم گفت، چي گفت؟

 تو پنج دري گفت، چي گفت؟

 تو انباري گفت، چي گفت؟

 گفت زن بقال نمي شم،  چرا نمي شي؟

 کاري که بقال مي کنه با سنگ مثقال مي کنه

  آبجی فاطمه گفت، چي گفت؟

 خودش به من گفت، چي گفت؟

 يواش يواش گفت، چي گفت؟

 زير جلکي گفت، چي گفت؟

 تو تاريکي گفت، چي گفت؟

 گفت زن بنا نمي شم، چرا نميشي؟

 کاري که بنا مي کنه با جنگ و دعوا مي کنه

 آبجی فاطمه گفت، چي گفت؟

 خودش به من گفت، چي گفت؟

 تو زير زمين گفت، چي گفت؟

 به اين و اون گفت، چي گفت؟

 در خونمون گفت، چي گفت؟

 گفت زن درويش نمي شم، چرا نميشي؟

 کاري که درويش مي کنه فوري درو پيش مي کنه

 آبجی فاطمه گفت، چي گفت؟

 خودش به من گفت، چي گفت؟

 به اين وري گفت، چي گفت؟

 به اون وري گفت، چي گفت؟

 زير جلکي گفت، چي گفت؟

 گفت زن عطار نمي شم، چرا نميشي؟

 کاري که عطار مي کنه عالمو خبردار مي کنه

 آبجی فاطمه گفت، چي گفت؟

 خودش به من گفت، چي گفت؟

 به مش تقي گفت، چي گفت؟

 به اوس علي گفت، چي گفت؟

 به کل نقي گفت، چي گفت؟

 گفت زن دلاک نمي شم، چرا نميشي؟

 کاري که دلاک مي کنه لباسمو چاک مي کنه

 آبجی فاطمه گفت، چي گفت؟

 خودش به من گفت، چي گفت؟

 تو تاريکي گفت، چي گفت؟

 تو مهتابي گفت، چي گفت؟

 تو انباري گفت، چي گفت؟

 گفت زن قصاب نمي شم، چرا نمي شي؟

 کاري که قصاب مي کنه زود منو بي تاب مي کنه