maandag 16 juli 2012

دستگیری من به جرم اراذل و اوباش !



امروز با خواندن عنوان ( پلیس تهران ۱۳۰ نفر را بعد از بازداشت، به نمایش گذاشت ) و دیدن عکس های جوانان دستگیر شده به جرم اراذل اوباش  یاد روزی از ۱۸ سال قبل خودم افتادم که برای کاری از شهرستان به تهران رفته بودم و مقابل پارک قیطریه من را به جرم اراذل و اوباش دستگیر کرده بودند!
 داستان این بود که دوستی می خواست برای همیشه  به فرانسه بره و من هم برای بدرقه اومدم تهران و در قیطریه پیاده باید مسیری را طی می کردم که به منزل شخص مورد نظر برسم که چند جوان هراسان از بالا به سمت پایین می آمدند و به من گفتند که آقا برگرد دارن بالاتر گیر میدن و همه را میگیرن!
یادمه به شوخی گفتم مگه سگند که بگیرن؟ :) و همینطور به راهم ادامه دادم تا اینکه بعد از چند دقیقه پیاده روی، ماموری مقابلم ایستاد و کارت شناسایی خواست و من هم کارتی همراهم نبود چون شناسنامه که نمی شد در جیب بگذارم و گواهینامه یا کارت پایان خدمت هم نداشتم. خلاصه اینکه من را به زور سوار مینی بوس کرد و از ساعت ۲ بعد از ظهر تا ۷ شب همانجا ۲ تا مینی بوس را از جوانها پر کردند و به سمت کلانتری در خیابان پاسداران بردند.  چند ساعتی همانجا در حیاط کلانتری نگه داشتند و حتی به صف می کردند و هی دستور بشین و پاشو می دادند!
یادمه از گشنگی داشتم غش می کردم و به سربازی مبلغی پول پرداختم و گفتم ۲ تا 
 ساندویج بگیر یکی برای خودت و یکی برای من و بقیه هم نمیخوام (البته با کلی منت و خواهش قبول کرد) درست زمانی که بیچاره سرباز وارد حیاط می شد افسر نگهبان صداش کرد و هر ۲ ساندویچ ها را ازش گرفت و یک تو سری هم نوش جان کرد.
فکر کنم ساعت ۱۲ شب ما را تک به تک بردند برای بازجویی و آدرس پرسیدند و من هم آدرس و  اسم و مشخصات  دادم و زمانی که تلفن را خواست تازه فهمید تهرانی نیستم چون شهر ما آن زمان تلفن ها ۵ رقمی بود و تهران ۶ رقمی. بعد پرسید از کجا اومدی ؟ من هم گفتم رشت! یهو سرم عربده کشید و گفت : تو گه خوردی میگی رشتی هستی! اصلان از کجا معلوم افغانی نباشی ؟! 
خلاصه با اینکه قیافم اصلا شبیهه افغان ها نیست ( هر چند برای افغانها هم احترام خاصی قائل هستم ) فقط چون فکر کرد دارم سر کارش می گذارم عصبانی شد و من هم دیگه نتونستم طاقت بیارم و نا خواسته صدام را بلند کردم که بعد از چند ساعت با یک عده جوان مثل خودم از بازداشتگاه تخت طاووس سر در آوردیم!
دیگه مجبور شدم از طریق سرباز ها به فک و فامیل  اطلاع بدم و  رو بندازم که بیایید کمک تا حکم اعدام نگرفم یا دپورت افغانستان نشدم !
یادمه ساعت ۴ صبح بود که من را صدا کردند به بخش و از من تعهد گرفتند که دیگر حق ندارم از ساعت ۸ شب به بعد به خیابان بیایم!  کاملا گیج بودم که آخه این دیگه چه تعهدی است که از من میخواهند؟
به هر حال نوشتم اینجانب ......فرزند .... تاریخ تولد ..... صادره ... تعهد می دهم که هرگز پایم را به تهران نگذارم . ( هر چند از چند ماه بعدش که از ایران اومدم بیرون هنوز برنگشتم و به تعهدم درست و حسابی عمل کردم )
فردای اون روز عکسی را در روزنامه مشاهده کردم که بالای عکس با تیتر درشت نوشته بود ''در روز مبارزه با اراذل اوباش چند صد نفر در شهر تهران دستگیر شدند."
تازه اونجا بود که فهمیدم به مقام والای اراذل و اوباش نازل یافتم و معنی خیلی چیزهای دیگر... را هم فهمیدم.

Geen opmerkingen:

Een reactie posten